پردیس شهید بهشتی بندرعباس (برادران )

شناخت خداوند؛ بدیهی یا نظری است؟

شناخت واجب؛ بدیهی یا نظری اگر از منظر علوم حصولی به موضوع شناخت واجب نگاه شود، بی تردید شناخت ذات واجب از امور بدیهی و بی نیاز از برهان نیست. درست است که اهل سیر و سلوک در شناخت خداوند، از راه ریاضت به مرحله ای می رسند که در برابر دیده باطن آن ها، هیچ گونه پرده ای حایل نیست، اما در علم عارف، که در حیطه علم حضوری است، سخن از بدیهی و نظری گفتن بیهوده است. «بداهت و اکتساب» به علم حصولی مربوط است، نه علم حضوری. آنان که به پدیده دل مبدأ فیّاض را شهود نمی کنند، چاره ای جز روی آوردن به کانون عقل و توسّل به برهان و تمسّک به استدلال ندارند. اینجاست که براهین گوناگون رخ می نمایند و هرکس بر اساس مبانی فکری و پایه های نظری خود، راهی برمی گزیند. بنابراین، اثبات وجود واجب از منظر علم حصولی، به هیچ وجه در حیطه بدیهیات قرار نمی گیرد و قریب به بداهت بودن آن و سهولت استدلال بر آن به معنای بی نیازی آن از برهان نیست. برای وضوح بیشتر این مطلب، لازم است به این نکته توجه شود که بحث اثبات واجب نه به صورت حمل اوّلی ذاتی مطرح است، نه به صورت ضرورت به شرط محمول، تا اینکه نیازی به برهان نداشته باشد؛ یعنی قضیه «واجب الوجودِ واجب الوجود» مورد گفت وگو نیست؛ زیرا ثبوت هر چیزی برای خود ضروری است، و همچنین قضیه «الموجود الواجب / الواجب الوجود، موجودٌ بالضرورة» مورد بحث نیست؛ زیرا هر موضوعی به شرط آنکه دارای محمول خاص باشد و حتما آن محمول را داراست، بلکه محل بحث آن است که آیا مفهوم واجب الوجود به صورت حمل شایع دارای مصداق می باشد، یا نه، هرگز مفهوم عهده دار تحقق مصداق نیست و حمل اوّلی ضامن حمل شایع نخواهد بود.(1) برهان پذیری ذات واجب همان گونه که بیان شد، بحث از اثبات و برهان تنها در حیطه شناخت حصولی مطرح است و همچنین بیان گردید که شناخت واجب، هم به نحو حضوری امکان پذیر است و هم به نحو حصولی. و اینکه این معرفت از دسته علوم حصولی نظری و محتاج به برهان و اثبات می باشد. نکته ای که در اینجا مطرح می شود آن است که با توجه به مقدّمات مزبور، بدون شک، باید بتوان بر وجود خدا برهان عقلی و منطقی ارائه کرد و حال آنکه در سخنان بعضی حکمای بزرگ از جمله ابن سینا بر عدم صحّت اقامه برهان بر وجود واجب تصریح شده و این در حالی است که فی المثل خود حکیم بوعلی براهینی بر اثبات وجود واجب مطرح ساخته است. این تعارض چگونه قابل توجیه است؟ در پاسخ باید گفت: «گاهی که فلاسفه و منطقیین واژه "برهان" را به "برهان لمّی" اختصاص می دهند. بنابراین، ممکن است منظور کسانی که اقامه برهان بر وجود خدای متعال را صحیح ندانسته اند این باشد که برهان لمّی برای این مطلب وجود ندارد؛ زیرا برهان لمّی بر چیزی اقامه می شود که علت معلومی داشته باشد و از راه علم به علت وجود، معلول را ثابت کنند. ولی خدای متعال معلول علتی نیست تا بتوان از راه علم به علت آن را اثبات کرد و شاهد این توجیه آن است که در کتاب شفا می گوید: "ولابرهان علیه لانّه لاعلة له." و ممکن است منظور از نفی برهان بر وجود خدای متعال این باشد که هیچ برهانی نمی تواند ما را به وجود عینی و شخصی خدای متعال رهنمون شود و در نهایت چیزی که از براهین به دست می آید عناوینی کلی از قبیل "واجب الوجود" و "علة العلل" و مانند آن هاست. وجه سومی را هم می توان ذکر کرد و آن این است که مفاد براهینی که برای وجود خدای متعال اقامه می شود این است که "آفریدگان، آفریدگاری دارند" یا "موجودات معلول علة العللی دارند " و یا "موجودات ممکن الوجود، نیازمند به واجب الوجود هستند." پس این براهین بالأصاله محمولاتی را برای مخلوقات اثبات می کنند، نه اینکه مستقیما وجود خالق و واجب الوجود را اثبات نمایند. این توجیه با سخن کسانی سازگارتر است که این چنین تعبیر کرده اند: "الواجب الوجود لابرهان علیه بالذات، بل بالعرض".»(2) این بدان معناست که «هنگامی که اصل هستی مفهوما روشن می شود، چون این مفهوم حاکی از مصداق است، بالعرض بر ذات واجب اقامه برهان خواهد شد، وگرنه ذات واجب قابل برهان نیست؛ زیرا خارجیت عین ذات اوست و چیزی که خارجیت عین ذات او باشد به ذهن نمی آید. پس در آنجا برهان راه ندارد.»(3) به عبارت دیگر، «چون برهان از امور ذهنی تشکیل می شود، چیزی که به ذهن می آید مانند مفهوم و ماهیت ذاتا برهان پذیر است و چیزی که به ذهن نمی آید مانند حقیقت وجود ذاتا برهان پذیر نیست، مگر از راه سرایت مفهوم به مصداق.»(4) مراتب براهین اثبات وجود واجب «گرچه براهین فراوانی به عنوان اثبات واجب اقامه می شود، لیکن بعضی از آن ها اصلاً برای اثبات ذات واجب، کافی نبوده، بلکه برای اثبات وصفی از اوصاف آن ذات است، نظیر برهان حرکت، حدوث، نظم و... و بعضی برای اثبات ذات واجب کافی است. و این قسم دوم به سه دسته منقسم می شوند: دسته اول برهانی که در مقدّمات آن فقط از غیر واجب استفاده شده و نتیجه آن اثبات واجب است؛ مانند برهان معروف "امکان" که از راه امکان عالم، پی به وجوب ذاتی مبدأ آن برده می شود. دسته دوم برهانی است که مقدّمات آن تلفیقی از امکان و وجوب است؛ مانند برهان "صدّیقین" از نظر شیخ الرئیس و همفکران او که با فرض وجود موجودی و تقسیم آن از لحاظ احتمال عقل به دو قسم واجب و ممکن تنظیم می شود. دسته سوم برهانی است که مقدّمات آن منزّه از هرگونه توجه به غیر هستی محض بوده و هیچ گونه استمدادی از امکان ماهوی یا فقری در آن راه ندارد؛ مانند برهان صدّیقین به روش حکمت متعالیه.»(5) به بیان دیگر، «اثبات برهانی واجب به علم حصولی، حرکتی فکری است و در هر حرکت فکری سه امر لحاظ می شود: یکی خود متفکر که رونده است؛ یکی مسیر فکری او که راه است؛ و دیگری پایان راه که هدف است. راه های استدلال بر وجود واجب چند قسم است: در یک قسم، این سه امر جدای از یکدیگرند و آن عبارت است از: استدلال بر واجب از راه امکان یا حدوث و... . نوع دیگر آن است که راه و رونده یکی است و هدف جداست؛ همانند برهان از طریق معرفت نفس. نوع سومِ استدلال آن است که انسان در حقیقت هستی می اندیشد و با سیر در حقیقتِ هستی، به واجب بودن او پی می برد. در این صورت، راه عین ذات هدف است.»(6) ادامه دارد... گردآورنده:محمدحسین قاسمی شیری پی نوشت 1)عبدالله جوادی آملی،، شرح حکمت متعالیه، بخش یکم از جلد ششم، ص 204. 2) محمدتقی مصباح یزدی، ج 2، ص 360 361. 3و4) عبدالله جوادی آملی، شرح حکمت متعالیه، بخش یکم از جلد ششم، ص 222 / ص 261. 5و6) همان، بخش یکم از جلد ششم، ص197198 / ص 112 114.