عقاید اشاعره
در حدود اوائل قرن چهارم یا اواخر قرن سوم هجری پدیده تازه ای رخ داد و آن اینکه شخصیتی اندیشمند که سالها در نزد قاضی عبدالجبار معتزلی مکتب اعتزال را فرا گرفته و در آن مجتهد و صاحب نظر شده بود ، از مکتب اعتزال رو گرداند و به مذهب اهل السنه گرائید . و چون از طرفی از نوعی نبوغ خالی نبود و از طرف دیگر مجهز بود به مکتب اعتزال ، همه اصول اهل سنت را بر پایه های استدلالی خاص بنا نهاد و آنها را بصورت یک مکتب نسبتا دقیق فکری درآورد. آن شخصیت بازر ابوالحسن اشعری متوفا در حدود 330 هجری است . اما آن طوری که در مبانی عرفان اسلامی تالیف علامه سید محمد تقی مدرسی و ترجمه صدق پرهیزگار آمده است این جوزی گفته شد . شیخ ابوالحسن اشعری که مکتب او در قرن چهارم هجری شکل گرفت ، خود از معتزلیان معروف و شاگرد یکی از علمای بزرگ مکتب معتزله به نام ابوعلی جبایی بود . وی تا چهل سالگی از مکتب معتزله دفاع کرد ، بی آنکه نشانه ای بر او پدیدار شود دال بر اینکه درمکتب خود به شک افتاده است و یا اینکه در باطن ، با عقائد مخالفان همساز شده است . او پس از چند روز خلوت گزینی در خانه خود ، ناگهان در ملاء عام ظاهر شد و ادعا کرد که پیامبر خدا را در خواب دیده است و خداوند او را به وسیله وی به مذهب جدیدی هدایت کرده است . سپس کتابی را به مردم نشان داد که درآن ، خطوط اصلی مذهب نوینش را تدوین کرده بود . آنگاه جامه از تن بیرون آورد واعلام داشت که عقائد پیشین را همچنان که خود را در برابر آنان خلع لباس می کند ، از ذهن خویش زدوده است . ابوالحسن اشعری – اولا ، برخلاف قدمای اهل حدیث مانند احمد بن حنبل ، بحث استدلال و به کار بردن منطق را در اصول دین جایز شمرد و از قرآن و سنت بر مدعای خود دلیل آورد، اینجا بود که اهل حدیث دو دسته شدند : اشاعره یعنی ، پیروان ابوالحسن اشعری که کلام و تکلم را جایز می شمارند و حنابله یعنی تابعان احمد بن حنل که آنرا حرام می دانند. و بعد از ابوالحسن اشعری شخصیتهای بارز دیگر در این مکتب ظهور کردند و پایه های آنرا مستحکم کردند . از آن میان قاضی ابوبکر باقلانی معاصر شیخ مفید و متوفای سال 403و ابواسحاق اسفرائینی و امام الحرمین جوینی استاد غزالی و خود امام محمد غزالی صاحب احیاء العلوم الدین متوفای سال 505 هجری و امام فخر الدین رازی را باید نام برد. اشاعره ، یعنی «پیروان ابوالحسن اشعری که طائفه بزرگی از اهل تسنن را تشکیل می دهند » معتقدند که عقل ما مطلقا در هیچ مورد قادر به درک خوب و بد « حسن و قبح » نیست و درحل مساله تنها باید از قوانین آسمانی الهام بگیریم . آنچه را شرع خوب معرفی کرده خوب وآنچه را بد معرفی کرده بد بداینم ، و به عبارت دیگر اصلا خوب و بدی در واقع جز آنچه شرع بگوید وجود ندارد! حتی اگر خداوند افراد نیکوکار و با ایمان را برای همیشه در دوزخ نگاهدارد و افراد بدکار و بی ایمان را به بهشت بفرستد ، باز کار ناپسند وقبیحی انجام نداده است ، زیرا همه چیز و همه کس « ملک » او هستند و او هرگونه بخواهد در ملک خود تصرف می کند و احدی حق چون و چرا ندارد ( لایسئل عما یفعل و عم یسئلون ) آنها معتقدند ما هیچ وظیفه عقلی نداریم ، و هیچ چیز بحکم عقل بر ما واجب نیست ، بلکه تمام وظائف را باید شرع تعیین کند ، حتی لزوم شناسائی خدا و لزوم درباره مدعی نبوت و معجزات او ، اینگونه مسائل هم باید از طریق شرع ثابت شود ، زیرا عقل قادر باثبات هیچ حکمی از احکام نیست . جواب اینها اینست : در حالی که اگر بخواهیم اینگونه مسائل را هم از طریق حکم شرع ثابت کنیم گرفتار « دور» و تناقض عجیبی می شویم ، چه اینکه قبل از آنکه ما خدا یا پیامبر را بشناسیم بر ما لازم است بدنبال تحقیق درباره شناسائی خدا و پیغمبر برویم ؟ اکنون این سوال پیش می آید که بچه دلیل لازم است ما دنبال « تحقیق » برویم ؟ آیا این الزام می تواند بحکم شرع باشد ، شرعی که هنوز پایه های آن ( توحید و نبوت ) ثابت نشده است ؟ پس می بایست پیش از آنکه خدا و پیغمبر را بشناسیم شرع ( یعنی خدا وپیغمبر ) را شناخته باشیم! بنابر این تردیدی باقی نمی ماند که اینگونه مسائل باید بفرمان عقل باشد ، و عقل بصورت یک حاکم معزول نیست ! ادامه دارد... گردآورنده:محمدحسین قاسمی شیری پی نوشت قرآن مجید . آشنایی با علوم اسلامی . مبانی عرفان اسلامی . دراسات . مقدمه ابن خلدون . تحقیق وافی . التاریخ الفکر العربی .